درست است که خداوند متعال میفرماید: «حکم تنها به دست خداست.» (إِنْ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ) [انعام:57].
اما فکر سطحی و منحرف قایل به تناقض میان حاکمیت خدا و حاکمیتی است که بشر از رهیافت حاکمیت الهی بر مؤمنان در اختیار دارد.
این تناقض نظریهی خلافت الهی انسان را نادیده میانگارد و نمیپذیرد که خداوند انسان را جانشین قرار داده است تا حاکمیت او را در زمین بر پا دارد.
خدای متعال داود را به عنوان خلیفهی خود در زمین برگماشت تا میان مردم به حق حکم کند؛ یعنی حکم خدا را اجرا کند:
«يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ» [ص:26].
«ای داوود ما تو را در روی زمین خلیفه [خود] برگماشتهایم، پس در میان مردم به حق داوری کن، و از هوی و هوس پیروی مکن.»
پس حاکمیت انسانی که ملتزم به شریعت الهی است در واقع تجسم حاکمیت الهی توسط بشر و زیر مجموعهی آن است. امام ابن حزم فرموده است:
«حکم خدا یعنی این که خداوند حکمی را برای غیر خود در نظر بگیرد.»
مسألهی جانشینی انسان بر روی زمین در تمام حوزهی فکری و مادّی جریان دارد:
عزّت از آن خداست در حالی که انسان به عنوان جانشین او میتواند عزتی از عزت خدا و رسولش داشته باشد.
شفاعت از آن خداست و انسان خلیفه هم میتواند با اجازهی خدا شفاعت کند.
همهی قدرت از آن خداست اما مؤمن قوی که از قدرت خود برای دفاع از حق استفاده میکند نزد خدا محبوبتر از مؤمن ضعیف است.
مال و دارایی از آن خداوند است با این حال خداوند انسان را برای سرمایهگزاری و بهرهبرداری از اموال و ثروتهای خدادادی در زمین جانشین کرده است.
دو اصطلاح جاهلیّت و تکفیر
1- افراد غالی و منحرف قایل به تناقض میان حاکمیت الهی و حاکمیت بشری هستند و بر جوامعی که دموکراسی را به عنوان شیوهی حکومتی انتخاب کردهاند نسبت جاهلیت یا کفر میدهند. اینان نمیدانند که دموکراسی یکی از ساز و کارهای ادارهی حکومت است و بهترین جایگزین برای استبداد و خودکامگی است. دموکراسی در واقع به معنای شورای اسلامی است که در اصل قایل به مشارکت در عرصهی تصمیمگیری است.
به همین خاطر استفاده از ساز و کارهای دموکراتیک - با این که در خارج از جهان اسلام نشأت گرفته است - الهامبخش حکمتی که گمشدهی مؤمن است صرف نظر از این که صاحب این حکمت کیست و در چه فضایی فکری و سیاسی پدید آمده است.
کشورهای اسلامی که از دموکراسی الهام گرفتهاند در قوانین اساسی خود تأکید کردهاند که اصول شریعت اسلامی منبع اصلی قانونگزاری است و شریعت از تمام مفاهیم فلسفی مخالف اسلام که در برخی از جوامع دموکراتیک غربی وجود دارد مبرا است.
2- میبینیم که حاکمیت بشری با این مفهوم ارتباطی به جاهلیت مورد ادعای غالیان و تندروان ندارد و این گروهها اصطلاح جاهلیت را از معنای لغوی و اصطلاحی موجود در تمدن اسلامی منحرف کردهاند. جاهلیت به معنای دقیق یعنی دوران فترت میان دو پیامبر؛ یعنی در زمانی که شرک محور اعتقاد است.
همانطور که وجود رسوبات جاهلی در جوامع اسلامی به معنای عام بودن آن نیست. پیامبر اسلام –صلّیالله علیه و سلّم– در سخنی بسیار صریح و شفاف خطاب به ابوذر غفاری فرمود: ای ابوذر در تو جاهلیت وجود دارد. وجود رسوبات جاهلی که داعیان برای اصلاح و پاکسازی جوامع خود از آثار آن میکوشند به معنی فراگیر بودن جاهلیت در این جوامع نیست.
3- با این نوع نگاه به جاهلیت میتوان گفت که جوامع اسلامی ما جوامع کفر نیستند و تحت حاکمیت کفر قرار ندارند؛ زیرا ایمان که نقیض کفر است به معنای تصدیق قلبی است که باید به مرتبهی یقین برسد و آگاهی از حقیقت این تصدیق قلبی مخصوص خداوند است و اوست که از دلها و نیتها آگاه است.
همچنین اختلافاتی که در میان گروههای مختلف مردم در جوامع اسلامی رخ میدهد اختلافات سیاسی و مربوط به حکومت و سیاست است و مسائل سیاسی از دیدگاه اهل سنت که 90 درصد از امت اسلامی را تشکیل میدهند جزء فروعات و مسائل فقهی است و ربطی به عقیده ندارد. معیار اختلاف در مسایل سیاسی و فقهی بر درست و نادرست و سود و زیان است نه کفر و ایمان که به اصل عقیده مربوط است. به همین خاطر چندگانگی در فقه و سیاست، سنتی از سنتهای تغییرناپذیر خداوند است در حالی که در اصلِ عقیده مسألهی تعدد منتفی است.
چنین حقایقی که از دید غالیان و تندروان پوشیده مانده است یا آن را نادیده انگاشتهاند؛ در فرهنگ و میراث فکری ما به شدت نسبت به تکفیر هشدار دادهاند. امام محمد غزالی می فرماید: «تکفیر خطرناک است اما دم فرو بستن از آن خطری ندارد. خطا در اصل امامت و تعیین و شروط آن (در تمام میادین سیاسی) هیچ ربطی به کفر و ایمان ندارد و میل به تکفیر عموما زایدهی افکاری که جهل بر آنها غلبه یافته است. در حالی که اگر راهی وجود داشته باشد باید از تکفیر پرهیز کند. مباح دانستن جان و مال اهل قبله و گویندگان صریح لا اله الا الله و محمد رسول الله قطعا نادرست است و خطا در ترک هزار کافر آسانتر از خطا در ریختن به ناحق خون یک مسلمان است.»
کسانی که در باتلاق تکفیر گرفتار آمدهاند از روی نادانی به امام ابن تیمیه استناد میکند آنجا که میفرماید: «رأی ما بر این است که هیچ یک از اهل قبله را نباید تکفیر کرد. اهل بدعت کسانی نیستند که افکار مورد ادعای خود را در دین واجب نمیدانند؛ بلکه کسانی هستند که این افکار را بخشی از ایمان قطعی قلمداد و مخالفان خود را تکفیر میکنند و خونشان را مباح میدانند. اما اهل سنت هیچ سخنی را ابداع نمیکنند و کسی را به خاطر خطای اجتهادی تکفیر نمیکنند اگر چه طرف مخالف، آنان را تکفیر کند و خونشان را مباح بداند. همان گونه که صحابه خوارج را تکفیر نکردند در حالی که آنان قایل به کفر عثمان و علی و جانشینان آن دو بزرگوار بودند و خون مسلمانان را مباح میدانستند. هر کس پیشوایان مخالف خود را تکفیر کند سزاوار عقوبت شدید است تا از تکفیر مسلمانان دست بردارد.»
در دوران معاصر نیست امام محمد عبده میفرماید: «این قاعده در میان مسلمانان مشهور است و یکی از قواعد دینشان است که اگر کسی سخنی بگوید که از صد جهت احتمال کفر داشته باشد و از یک جهت احتمال ایمان، باید جهت ایمان را ترجیح داد و نباید آن را حمل بر کفر نمود.»
نظرات